وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی -اشعار

نرم افزار فایز دشتی
وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی
وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی -اشعار

وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی -اشعار
در این سایت دوبیتی های فایز دشتی منتشر می شود
اپلیکیشن فایز دشتی نسخه1


طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۶ مطلب با موضوع «دوبیتی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

51

زهم بگسسته ای بند نقابت

که بنمایی به مردم آفتابت

مه فایز! بپوشان رخ اگر تو

زقتل عام باشد اجتنابت

52

سرم پر شور شیدای تو کافیست

دلم داغ تمنای تو کافیست

به سیر گلستان فایز چه حاجت؟

خیال قد وبالای تو کافیست

53

سخن آهسته تر گو دلبر این جاست

بت حوراوش مه پیکر این جاست

نگر! قد و جمالت یار فایز

گل این جا سرو  این جا عبهر این جاست

54

بهشت است این زمین یا کوی یار است

که خاکش نافۀ مشک تتار است

حدیث سلسبیل وحور فایز!

بیان صورت و لبهای یار است

55

نه  قامت ، تازه سرو جویبار است

نه نرگس، چشم آهوی تتار است

حدیث  سلسبیل  و حور  فایز

بیان صحبت  لبهای  یار  است

56

اگر از روی تو مهجورم ای دوست

زدرد دوریت رنجورم ای دوست

جدا فایز ز تو نز بی وفائیست

خدا داند که من مجبورم ای دوست

57

تو خوبی او زخوبی بی نیاز است

تو سروی آن پری  رخ سرو ناز است

مرنج از راستی دلدار فایز

تو بازی آن نکو رخ شاهباز است

58

تو که هیچت زحال ما خبر نیست

خبر زین کام خشک و چشم تر نیست

بود اندر وطن آسوده ، فایز!

کسی کش دلنوازی در سفر نیست

59

مرا یاران وصیت این چنین است

که در هرکجا که آن جانان مکین است

به دوش آن جا برید تابوت فایز

که جای  تربتم آن سرزمین است

60

 به لب خال سیاهت جایگاهست

شب من بدتر از خال سیاهت

به فایز بوسه ای زان لب عطا کن

که گر محروم می سازی گناهست

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

41

برفت آن یار وازما مهر برداشت

خیالش هم مراآسوده نگذاشت

به فایز  آنچه  کرده   آن  جفاجو

نه باور کرددل نه عقل پنداشت

42

دل آگه چه محتاج برید است

چه حاجتمند پیغام و نوید است؟

خبر  از  حال  فایز  یار   دارد

چه لازم دیگرش گفت وشنید است؟

43

مرا در پیش  راهی پر ز بیم  است

از این ره در دلم خوفی عظیم است

برو فایز میندیش از مهابت

که آنجا حکم با رب رحیم است

44

نه ازدل می رود بیرون خیالت

نه از یادم رود یک دم وصالت

معاذ الله  رود  از  یار  فایز

رخ و ذلف و لب ودندان وخالت

45

گرت با ما نگارا میل سود است

منم بایع مبیعت این دل ماست

بت فایز مکن دیگر اقاله

که ما را هم شهود و هم سجلهاست

46

به رویش زلف اندر پیچ وتابست

همان این اضطراب از التهابست

از آن فایز سیه فام است زلفش

که دایم در جوار آفتابست

47

دلم از دست خوبان چاک چاکست

تنم از هجرشان اندوهناکست

چو فایز خورده باشد تیر غمزه

زتیر طعنۀ دشمن چه باکست؟

48

زمن ببرید جانان باز پیوست

شکست عهد کهن آیین نو بست

بحمدالله غمین برخاست دشمن

به بزم دوست فایز شاد بنشست

49

نه هر بالا نشینی ماهتابست

نه هر سنگ وگلی در خوشابست

نه هرکس شعرگوید فایزاست او

نه هر ترکی زبان افراسیابست

50

نه چشم است آن که چشمانش ندیده ست

نه گوش است آن که صوتش ناشنیده ست

زفایز پرس حسنش پای تا سر

که شبها رنج بی خوابی کشیده ست

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

31

کنم مدح خم ابروت یا روت

نهم نام لبت یاقوت یا  قوت

یقینم هست فایز زنده گردد

رسد برتختۀ تابوت تا بوت

32

رخت تا در نظر می آرم ای دوست

خودم را زنده می پندارم ای دوست

ولی چون  تو  برفتی  یار  فایز

بگو این دل به کی بسپارم ای دوست

33

هر آن کس عاشق است از دور پیداست

لبش خشک و دوچشمش مست و شیداست

بود فایز مثل روزه داران

اگر تیرش زنی خونش نه پیداست

34

دلا امشب نه وقت قیل وقال است

نه هنگام حکایات طویل است

ببین  فایز! قوافل  در  قوافل

به هرجانب صدای الرحیل است

35

خداوندا جوانیم بسر رقت

درخت شادکامی بی ثمررفت

 درخت  شادکامی  عمر فایز

سر شام آمد و بانگ سحر رفت

36

جهان رفت و جوانی و چمن رفت

گل نسرین و سرو و یاسمن رفت

پس ازمن دوستان گویند «افسوس

که آخر فایز شیرین سخن رفت»

37

سرزلف وسیاهت شام یلداست

طلوع صبح در جیب تو پیداست

شب و روز تو فایز همچنین  است

خوشم کاین هردو نعمت قسمت ماست

38

نر پر دارم که پروازم به کویت

نه پا دارم گذار آرم به  سویت

خدایا! چارۀ فایز همین   است

نشیند   تا   بمیرد  ز   آرزویت

39

به دار الملک تن دل پادشاهست

جوارح در اطاعت چون  سپاهست

به هر  جا  عزم دارد  شاه  فایز

که را یارا که گوید این نه راهست

40

هنوزم بوی زلفش در مشام است

هنوزم ذوق لبهایش به کام است

کجا  فایز  شود  از  ناله  خاموش

مگر آن دم که در خاکش مقام است

 

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

21

سرزلف تو جانا لام ومیم است

چو بسم الله الرحمن الرحیم است

به هفتادو دو ملت برده حسنت

قدم از هجر تومانند جیم است

22

مرا این زندگانی از بوی یار است

وگرنه جان بدین پیکر چه کار است؟

کنون که هست فایز زنده ز آنست

دوچشم ودل به راه انتظار است

23

بتا بر طرف معجر کن نقابت

مهل بی پرده مانند آفتابت

بت فایز بپوشان رخ که ترسم

شبی نامحرمی بیند به خوابت

24

اسیرم کرده چشم مستت ای دوست

قتیلم کرده تیر شستت ای دوست

خوشا  فایز  رود   اندر  گدایی

ولی دستش بود در دستت ای دوست

25

رخ تو کعبه ومحراب ابروت

صفا ومروه این چشمان جادوت

طواف کوی حسنت حج فایز

حجر آن خال باشد کوست بر روت

26

دل من همچو رستم درعتابست

چوتوران ملک سلم از او  خرابست

رقیب  گریسوز وفایز وسیاوش

فرنگیس عشق ودل افراسیابست

27

گهی دل مسکنش در کنج لبهات

گهی در حلقۀ زلف چلیپات

دل فایز گهی بر پشت ابروت

گهی در زیر نرگس های شهلات

28

اگر دانی که فردا محشری نیست

سئوال و پرسش و پیغمبری نیست

بتاز  اسب  جفا  تا  می توانی

که فایز را سپاه و لشکری نیست

29

رخ تو آتش وزلف تو دود است

مرا زین سردمهریها چه سود است؟

چو فایز در بیابان تشنه  جان داد

چه حاصل در صفاهان زنده رود است

30

اگر از رخ براندازی نقابت

کنند  مردم خیال آفتابت

از این پوشیده ای  رخ یار فایز

که ترسی شب کسی بیند به خوابت؟

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

11

خوش آن ملک وخوش آن دلبر خوش آن جا

خوش آن جایی که دلبر کرده مأوا

بت فایز بود هرجا بهشت است

چه ترکستان چه هندوستان چه بطحا

ب

12

سوار خدنگ خوش رفتارم امشب

روانه  جانب  دلدارم  امشب

چو سلطان حبش فایز زشوقش

جهان زیر نگین پندارم امشب

13

دلم در  نزد جانانست  امشب

چومرغ نیمه بریانست امشب

کبابی   از   دل   فایز  بسازید

که سروناز مهمانست امشب

14

نسیم روح پرور دارد امشب

شمیم زلف دلبر دارد امشب

گمانم یار در  راهست  فایز!

که این دل شور در سر دارد امشب

15

سحرگه  زورق  سیمین   مهتاب

چودر دریای اخضر گشت غرقاب

بت فایز  ز  هامون  سر  برآورد

دوباره شد شب مهتاب احباب

16

بگو بادلبر ترسایی امشب

چه می شد گر که بی ترس آیی امشب

لبان خشک فایز را ز رحمت

برآن لعل لب تر سایی امشب

17

صنم تاکی دل مارا کنی آب

دل نازک ندارد این قدر تاب

اگر تو راست می گویی فایز

به بیداری بیا پیشم نه در خواب

18

خروس عرش بی غوغاست امشب

طلوع صبح ناپیداست امشب

سرفایز به بالین تو ای یار!

نمی دانم چه واویلاست امشب

ت

19

توکه ای دل مکان درکوی یار است

توکه روز و شبان آنجا قرار است

توکه  با  فایزت  نبود  علاقه

بگو دیگر تورا با ما چه کار است؟

20

نگارا شربت از لبهات بفرست

گلاب ازگوشۀ چشمات بفرست

برای  توتیای   چشم   فایز

کف دستی زخاک پات بفرست

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

الف

1

مزن شانه به زلف پر شکن را

مپوش از سنبل تر  یاسمن را

دل فایز وطن دارد در آن زلف

مکن دور از وطن اهل وطن را

2

عجب دارم از آن زلف چلیپا

که دارد صد هزاران دل درآن جا

بت فایز! مزن شانه  برآن زلف

مکن ویرانه خود آن آشیانها

3

بهار آمد گلستان شد مطرا

شدند از نوعنادل مست و شیدا

جوانی کاش فایز! بد چو گلشن

که هرساله شدی سر سبز وخضرا

4

بتا آهسته تر بردار پا را

از این دام بلا بردار ما را

سراغ نیمه جان داری ز فایز

بیا بستان سرمنت خدا را

5

اگر خواهی بسوزانی جهان را

رخی بنما بیفشان گیسوان را

بت فایز اشارت کن به ابروت

بکش تیغ  و بکش پیر وجوان را

6

به رخ جا داده ای زلف سیه را

به کام عقرب افکندی تو مه را

که دیده عقرب  جراره  فایز؟

زند  پهلو  به  ماه  چهارده   را

7

مرا خلد برین  دی بودیم جا

کنونم دوزخ است امروز مأوا

نمانده دی  نماند فایز امروز

خدا داندچه باشد حال فردا

8

به دست  آن بت طاوس زیبا

میان عاشقان شد فتنه برپا

دل فایز همیشه درهراس است

که ماکشته شویم ویار رسوا

9

به زیر  پرده آن روی دل آرا

بود چون شمع در فانوس پیدا

دل فایز چو پروانه به دورش

مدامش سوختن باشد تمنا

10

بگو آن قاصد نیکو لقا را

ببر بردوستان پیغام مارا

همان ساعت که دیدی یارفایز

به خاطر آوری این بینوا را

  • نرم افزار فایز دشتی