وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی -اشعار

نرم افزار فایز دشتی
وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی
وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی -اشعار

وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی -اشعار
در این سایت دوبیتی های فایز دشتی منتشر می شود
اپلیکیشن فایز دشتی نسخه1


طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

151

صبا دوشم زجانان این خبر داد

که هی هی نخل امیدت ثمر داد

به پای خویش فایز یارت آمد

خدایت دولت بی درد سر دارد

152

رفیق ! از وصل جانانم مده یاد

میاور همچو نی بازم به فریاد

حذر کن زآب چشم وآتش دل

مده تو خاک فایز جمله بر باد

153

سحر شد نالۀ بلبل نیامد

فغان از عندلیب وگل نیامد

زمژگان پل بسازد فایز زار

چرا دلبر به راه پل نیامد؟

154

سحر سنبل دمید ولاله سر زد

که نرگس خیمه برکوه  وکمر زد

چرا فایز از این غصه نمیرد

که نرگس تاج سلطانی به سرزد

155

عسل از معدن زنبور خیزد

کلام الله زکوه طور خیزد

اگر نشنیده ای بشنو تو فایز!

به قبرت یا محمد نور خیزد

156

پری رویان سلام  ازمن  رسانید

که ای سیمین تنان تا می توانید

زپا افتاده ای را دست گیرید

چو فایز بی دلی از در مرانید

157

سحر دل خود به خود فریاد می کرد

از این فریاد خاطر شاد می کرد

سراپا شمع سان می سوخت فایز

مگر عهد جوانی یاد می کرد

158

سحر دل ناله های زار می کرد

چنان که دیده را خونبار می کرد

شکایتهای ایام جوانی

به فایز یک به یک اظهار می کرد

159

فلک ! از جورتو دل پر زخون بود

غم واندوه من از حد فزون بود

نه اکنونست ظلمش یار فایز

زهنگام تولد تاکنون بود

160

دل من همچون هدهد در سبا شد

خیالم چون سلیمان در قفا شد

دل فایز ز استحضار بلقیس

مثال آصف بن برخیا شد

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

141

مراهم ساق وهم زانو کند درد

کمر با ساعدو بازو کند درد

به هر عضو تو فایز پیری آمد

جوانی رفت و جای او کند درد

142

صنم عشق تو همچون نار نمرود

مرا در منجنیق عشق فرسود

خلیل آسا رود فایز در آتش

تو (قل یا نار کونی برد) کن زود

143

بگو تا دلبر حورم بیاید

سفید و نازک و بورم بیاید

دمی که می رود تابوت فایز

بگو تا بر لب گورم بیاید

144

سهیل اندر یمن بلغار سوزد

دل عاشق زهجر یار سوزد

سهیل اندر یمن سالی به یک بار

دل فایز دمی صد بار سوزد

 145

به صعوه منصب بلبل ندادند

به نیلوفر شمشم گل ندادند

چرا فایز ! به جز اولاد هاشم

کسی رارفرف ودلدل ندادند؟

146

نه هر دل عشق  جانان  قابل افتد

نه این قرعه به نام هر دل افتد

هزاران دل بیاید تا یکی دل

چو فایز در محبت کامل افتد

147

وفا دخلی به محبوبی ندارد

جفا هم بیش از این خوبی ندارد

بتا زخم دل  را مرهمی نه

که فایز صبر ایوبی ندارد

148

اگر آهی کشم افلاک سوزد

در ودشت وبیابان پاک سوزد

اگر آهی کشد فایز ار این دل

یقین دارم گل نمناک سوزد

 149

بتا ختم رسل پیغمبری شد

به من روشن صفات دلبری شد

دو مثقال دلی که داشت فایز

به تاراج سر زلف پری شد

150

دلم را جزتو کس دلبر نباشد

به جز شور توام در سر نباشد

دل فایز تو عمداً می کنی تنگ

که تا جای کسی دیگر نباشد

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

131

دلم از فرقت روی تو خون شد

سرشکم چون رخ تو لاله گون شد

به عمری آرزو کردم که گویی

که ای فایز! سرانجام تو چون شد

132

شب هجران مرا جانب بر لب آورد

فلک از  گردش افتد کاین شب آورد

شب آمد فایز دل خسته از نو

به خاطر یار سیمین غبغب اورد

133

جوانی گر به نرخ جان فروشند

بده جان و بخر کارزان فروشند

اگر داد و ستد رسم است فایز

نپندارم چنین ارزان فروشند

134

خروس عرش دیشب التجا کرد

برای عاشق مسکین دعا کرد

الهی خیر از عمرش نبیند

هر آن کس یار از فایز جدا کرد

135

بلندبالا، بلند قد و لبت قند

بهای بوسه ای برگو به من چند

به قربان وفایت یار فایز

ببوسم دست و پایت قند در قند

136

جوانی کاشکی بیع وشرا بود

که تا این جان شیرین بها بود

جوانی خوش بهشتی بود فایز

ندانم دوزخ پیری کجا بود

137

خداوندا دلم از دین بری شد

اسیر دام زلف آن پری شد

پری دید و پریشان  گشت فایز

پری را هرکه دید از دین بری شد

138

مسلسل زلف عنبر بار دارد

مکحل نرگس خمار دارد

زابروی کمند و تیر مژگان

چو فایز کشتۀ بسیار دارد

139

دلم تاراج روی گلرخان شد

به میدان بتان چو گان زنان  شد

علاج درد فایز گوی برما

زهجر گلرخان قدم کمان شد

140

بهشت  از روی تو بهتر نباشد

زحوران حسن تو کمتر نباشد

از آن لعل لب و دندان ، فایز

یقین دارم که در کوثر نباشد

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

 

121

مه ده چار پیشت مضمحل شد

سهیل از گوشۀ چشمت خجل شد

چو عمر رفته رفتی برنگشتی

که فایز تا قیامت داغدل شد

122

سحرگاهان که شبنم برگل افتد

زنو شور وفغان دربلبل افتد

بت فایز به یاد نوگل خویش

به جانش صد هزاران غلغل افتد

123

بهار آمد زمردسان زمین شد

در و دشت وچمن صحرای چین شد

بیا بنشین توهم در پیش فایز

که بلبل با گل خود همنشین  شد

124

شما که ساکنان کوی یارید

چرا این نعمت آسان می شمارید؟

دریغا چون شما می بود فایز

که سر بر آستان یار  دارید

 125

بتا زلف تو سر از سرکشان برد

به میدان گوی حسن از مهوشان برد

بت فایز چو رستم پور دستان

که در میدان (کشانی) ره کشان برد

126

 خبر داری به من هجران چها کرد

دلم را ریش و جانم مبتلا کرد؟

زمردم عشق تو پوشیده فایز

ولی شوق تو رازش برملا کرد

127

دو زلف یار عنبر می تراود

جبینش نور اظهر می تراود

مگر فایز  لبش را نام بردی

که از لبهات شکر می تراود؟

128

نه یادم می کنی نه می روی یاد

به خیری با یادت ای پریزاد

عجب نبود کنی فایز فراموش

فراموشی است رسم آدمیزاد

 129

دوچشمت چون به چشمانم نگه کرد

لب لعل ورخت روزم سیه کرد

مکن عشوه دگر بر فایز زار

که ابروی کجت جانم تبه کرد

130

سحر، دل ناله های زار می کرد

چنان که دیده را خونبار می کرد

شکایتهای ایام جوانی

به فایز یک به یک اظهار می کرد

  • نرم افزار فایز دشتی