81
اگر دوران دهد بربادم ای دوست
وگر هجران کند بنیادم ای دوست
مکن باور که فایز چشم و زلفش
رود از خاطر واز یادم ای دوست
82
عرق برچهره ات گل یا گلابست
ویا پروین به روی ماهتابست؟
نشانده یا فایز نقره برآل
ویا بر آتش تر خشک آبست؟
83
اگر در عهد، ابروت منکر ماست
ولی تصدیق تو چشمان شهلاست
لب و دندان و زلف وخال فایز!
مرا زین چار شاهد قطع دعواست
84
نه هر ویرانه دل مأوای عشقست
نه هر سینه که بینی جای عشقست
دلی همچون دل فایز بباید
که او اندرخور سودای عشقست
85
به قربان خم زلف سیاهت
فدای عارض مانند ماهت
ببردی دین فایز را به غارت
تو شاهی خیل مژگانها سپاهت
86
به گل سنبل فروهشته که گیسوست
کشیده تیغ چشمانش که ابروست
مترجم کرده ابرو یار فایز
که بسم الله اینک مصحف روست
87
چه مقصود است از این جانا بگو راست
گهی کنج می نهی زلف گهی راست
بگفت از بهر بیم خصم فایز
که یعنی مار و عقرب هردو مار است
88
در این عالم غمم از حد فزونست
دلم از بهر خوبان غرق خونست
گله از تو ندارم یار فایز!
شکایتها ز بخت و اژگونست
89
من از چشم تو می ترسم که مست است
که هم مست است وهم خنجر به دست است
بت فایز به ایمای دو ابروش
چرا با راست بازان کج نشسته است؟
90
دلم در گوشه چشمش مکین است
نشسته تا ابد منزل گزین است
دل فایز گرفته خوش مقامی
بلی خوشدل دل کوثر نشین است