دلم از فرقت روی تو خون شد
سرشکم چون رخ تو لاله گون شد
به عمری آرزو کردم که گویی
که ای فایز! سرانجام تو چون شد
132
شب هجران مرا جانب بر لب آورد
فلک از گردش افتد کاین شب آورد
شب آمد فایز دل خسته از نو
به خاطر یار سیمین غبغب اورد
133
جوانی گر به نرخ جان فروشند
بده جان و بخر کارزان فروشند
اگر داد و ستد رسم است فایز
نپندارم چنین ارزان فروشند
134
خروس عرش دیشب التجا کرد
برای عاشق مسکین دعا کرد
الهی خیر از عمرش نبیند
هر آن کس یار از فایز جدا کرد
135
بلندبالا، بلند قد و لبت قند
بهای بوسه ای برگو به من چند
به قربان وفایت یار فایز
ببوسم دست و پایت قند در قند
136
جوانی کاشکی بیع وشرا بود
که تا این جان شیرین بها بود
جوانی خوش بهشتی بود فایز
ندانم دوزخ پیری کجا بود
137
خداوندا دلم از دین بری شد
اسیر دام زلف آن پری شد
پری دید و پریشان گشت فایز
پری را هرکه دید از دین بری شد
138
مسلسل زلف عنبر بار دارد
مکحل نرگس خمار دارد
زابروی کمند و تیر مژگان
چو فایز کشتۀ بسیار دارد
139
دلم تاراج روی گلرخان شد
به میدان بتان چو گان زنان شد
علاج درد فایز گوی برما
زهجر گلرخان قدم کمان شد
140
بهشت از روی تو بهتر نباشد
زحوران حسن تو کمتر نباشد
از آن لعل لب و دندان ، فایز
یقین دارم که در کوثر نباشد
- ۹۵/۰۳/۰۵