مراهم ساق وهم زانو کند درد
کمر با ساعدو بازو کند درد
به هر عضو تو فایز پیری آمد
جوانی رفت و جای او کند درد
142
صنم عشق تو همچون نار نمرود
مرا در منجنیق عشق فرسود
خلیل آسا رود فایز در آتش
تو (قل یا نار کونی برد) کن زود
143
بگو تا دلبر حورم بیاید
سفید و نازک و بورم بیاید
دمی که می رود تابوت فایز
بگو تا بر لب گورم بیاید
144
سهیل اندر یمن بلغار سوزد
دل عاشق زهجر یار سوزد
سهیل اندر یمن سالی به یک بار
دل فایز دمی صد بار سوزد
145
به صعوه منصب بلبل ندادند
به نیلوفر شمشم گل ندادند
چرا فایز ! به جز اولاد هاشم
کسی رارفرف ودلدل ندادند؟
146
نه هر دل عشق جانان قابل افتد
نه این قرعه به نام هر دل افتد
هزاران دل بیاید تا یکی دل
چو فایز در محبت کامل افتد
147
وفا دخلی به محبوبی ندارد
جفا هم بیش از این خوبی ندارد
بتا زخم دل را مرهمی نه
که فایز صبر ایوبی ندارد
148
اگر آهی کشم افلاک سوزد
در ودشت وبیابان پاک سوزد
اگر آهی کشد فایز ار این دل
یقین دارم گل نمناک سوزد
149
بتا ختم رسل پیغمبری شد
به من روشن صفات دلبری شد
دو مثقال دلی که داشت فایز
به تاراج سر زلف پری شد
150
دلم را جزتو کس دلبر نباشد
به جز شور توام در سر نباشد
دل فایز تو عمداً می کنی تنگ
که تا جای کسی دیگر نباشد
- ۹۵/۰۳/۰۷