وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی -اشعار

نرم افزار فایز دشتی
وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی
وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی -اشعار

وبلاگ رسمی نرم افزار فایز دشتی -اشعار
در این سایت دوبیتی های فایز دشتی منتشر می شود
اپلیکیشن فایز دشتی نسخه1


طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

11

خوش آن ملک وخوش آن دلبر خوش آن جا

خوش آن جایی که دلبر کرده مأوا

بت فایز بود هرجا بهشت است

چه ترکستان چه هندوستان چه بطحا

ب

12

سوار خدنگ خوش رفتارم امشب

روانه  جانب  دلدارم  امشب

چو سلطان حبش فایز زشوقش

جهان زیر نگین پندارم امشب

13

دلم در  نزد جانانست  امشب

چومرغ نیمه بریانست امشب

کبابی   از   دل   فایز  بسازید

که سروناز مهمانست امشب

14

نسیم روح پرور دارد امشب

شمیم زلف دلبر دارد امشب

گمانم یار در  راهست  فایز!

که این دل شور در سر دارد امشب

15

سحرگه  زورق  سیمین   مهتاب

چودر دریای اخضر گشت غرقاب

بت فایز  ز  هامون  سر  برآورد

دوباره شد شب مهتاب احباب

16

بگو بادلبر ترسایی امشب

چه می شد گر که بی ترس آیی امشب

لبان خشک فایز را ز رحمت

برآن لعل لب تر سایی امشب

17

صنم تاکی دل مارا کنی آب

دل نازک ندارد این قدر تاب

اگر تو راست می گویی فایز

به بیداری بیا پیشم نه در خواب

18

خروس عرش بی غوغاست امشب

طلوع صبح ناپیداست امشب

سرفایز به بالین تو ای یار!

نمی دانم چه واویلاست امشب

ت

19

توکه ای دل مکان درکوی یار است

توکه روز و شبان آنجا قرار است

توکه  با  فایزت  نبود  علاقه

بگو دیگر تورا با ما چه کار است؟

20

نگارا شربت از لبهات بفرست

گلاب ازگوشۀ چشمات بفرست

برای  توتیای   چشم   فایز

کف دستی زخاک پات بفرست

  • نرم افزار فایز دشتی
  • ۰
  • ۰

الف

1

مزن شانه به زلف پر شکن را

مپوش از سنبل تر  یاسمن را

دل فایز وطن دارد در آن زلف

مکن دور از وطن اهل وطن را

2

عجب دارم از آن زلف چلیپا

که دارد صد هزاران دل درآن جا

بت فایز! مزن شانه  برآن زلف

مکن ویرانه خود آن آشیانها

3

بهار آمد گلستان شد مطرا

شدند از نوعنادل مست و شیدا

جوانی کاش فایز! بد چو گلشن

که هرساله شدی سر سبز وخضرا

4

بتا آهسته تر بردار پا را

از این دام بلا بردار ما را

سراغ نیمه جان داری ز فایز

بیا بستان سرمنت خدا را

5

اگر خواهی بسوزانی جهان را

رخی بنما بیفشان گیسوان را

بت فایز اشارت کن به ابروت

بکش تیغ  و بکش پیر وجوان را

6

به رخ جا داده ای زلف سیه را

به کام عقرب افکندی تو مه را

که دیده عقرب  جراره  فایز؟

زند  پهلو  به  ماه  چهارده   را

7

مرا خلد برین  دی بودیم جا

کنونم دوزخ است امروز مأوا

نمانده دی  نماند فایز امروز

خدا داندچه باشد حال فردا

8

به دست  آن بت طاوس زیبا

میان عاشقان شد فتنه برپا

دل فایز همیشه درهراس است

که ماکشته شویم ویار رسوا

9

به زیر  پرده آن روی دل آرا

بود چون شمع در فانوس پیدا

دل فایز چو پروانه به دورش

مدامش سوختن باشد تمنا

10

بگو آن قاصد نیکو لقا را

ببر بردوستان پیغام مارا

همان ساعت که دیدی یارفایز

به خاطر آوری این بینوا را

  • نرم افزار فایز دشتی